سه داستان آموزنده

رنگ ها


در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود. بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد . سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد ازآن یک بادکنک سفید را رها کرد. بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند. پسرکی سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود. تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید : ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید آیا بالا می رفت ؟ مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و با دندان نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت وپس از لحظاتی گفت : " پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد" دوست من ... چیزی که باعث رشد آدمها میشه رنگ و ظواهر نیست ... رنگ ها ... تفاوت ها ... مهم نیستند ... مهم درون آدمه، چیزی که در درون آدم ها است تعیین کننده مرتبه و جایگاهشونه و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشه ، جایگاه والاتر و شایسته تری نصیب آدم ها میشه.

اعتقاد به تاثیر دعـــــا! ...

پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص، و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد.
ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند.
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و یگانه جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل گردید.
ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و علاوه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیر دوام نکرد.
صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست.
اما ملا و مومنان البته چنین ادعایی را نپذیرفتند.
قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت:
نمی دانم چه حکمی بکنم !! من هر دو طرف را شنیدم، از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند از سوی دیگر مرد می فروشی که به تاثیر دعا باور دارد …


از کتاب : " پدران . فرزندان . نوه ها "

اثر : پائولو کوئیلو.

 خانواده

در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه میکردند. زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می­رود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی می­کرد اشاره کرد .
مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد : سامی وقت رفتن است .
سامی که دلش نمی­آمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقیقه . باشه ؟
مرد سرش را تکان داد و قبول کرد . مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند . دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : سامی دیر می­شود برویم . ولی سامی باز خواهش کرد 5 دقیقه این دفعه قول می­دهم .
مرد لبخند زد و باز قبول کرد . زن رو به مرد کرد و گفت : شما آدم خونسردی هستید ولی فکر نمیکنید پسرتان با این کارها لوس بشود ؟
مرد جواب داد دو سال پیش یک راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه­ سواری زیر گرفت و کشت . من هیچ­گاه برای تام وقت کافی نگذاشته بودم . و همیشه به خاطر این موضوع غصه میخورم . ولی حالا تصمیم گرفتم این اشتباه را در مورد سامی تکرار نکنم . سامی فکر می­کند که 5 دقیقه بیش­تر برای بازی کردن وقت دارد ولی حقیقت آن است که من 5 دقیقه بیشتر وقت می­دهم تا بازی کردن و شادی او را ببینم . 5 دقیقه­ای که دیگر هرگز نمی­توانم بودن در کنار تام از دست رفته ام را تجربه کنم .
بعضی وقتها آدم قدر داشته­ ها رو خیلی دیر متوجه می­شه . 5 دقیقه ، 10 دقیقه ، و حتی یک روز در کنار عزیزان و خانواده ، می­تونه به خاطره­ای فراموش نشدنی تبدیل بشه . ما گاهی آنقدر خودمون رو درگیر مسا ئل روزمره می­کنیم که واقعا وقت ، انرژی ، فکر و حتی حوصله برای خانواده و عزیزانمون نداریم . روزها و لحظاتی رو که ممکنه دیگه امکان بازگردوندنش رو نداریم ضرر نمی­کنید اگر برای یک روز شده دست مادر و پدرتون رو بگیرید و به تفریح ببرید . یک روز در کنار خانواده ، یک وعده غذا خوردن در طبیعت ، خوردن چای که روی آتیش درست شده باشه و هزار و یک کار لذت بخش دیگه .
قدر عزیزانتون رو بدونید . همیشه می­شه دوست پیدا کرد و با اونها خوش گذروند ، اما همیشه نعمت بزرگ یعنی پدر و مادر و خواهر و برادر در کنار ما نیست . ممکنه روزی سایه عزیزانمون توی زندگی ما نباشه...

نظرات 4 + ارسال نظر
وبساز پنج‌شنبه 18 شهریور 1389 ساعت 02:28 ق.ظ http://www.2websaz.co.cc

همیشه هستند کسانی که نمی خواهند پرواز تو را ببینند تو به پرواز فکر کن نه به آنها

ســــخن مانند دامن دخــتران است , هر چه کوتاه تر باشد به هدف نزدیک تر است (امیر جوان)


چه دعایی کنمت بهتر از آن ، که خدا پنجره ای رو به اطاقت باشد

وبساز ابزار وب نویسان جوان
جدیدترین کذهای موزیک

وبساز پنج‌شنبه 18 شهریور 1389 ساعت 02:29 ق.ظ http://www.2websaz.co.cc

همیشه هستند کسانی که نمی خواهند پرواز تو را ببینند تو به پرواز فکر کن نه به آنها

ســــخن مانند دامن دخــتران است , هر چه کوتاه تر باشد به هدف نزدیک تر است (امیر جوان)


چه دعایی کنمت بهتر از آن ، که خدا پنجره ای رو به اطاقت باشد

وبساز ابزار وب نویسان جوان
جدیدترین کذهای موزیک

عاشق 17 ساله پنج‌شنبه 18 شهریور 1389 ساعت 02:43 ق.ظ http://www.a-loveis-m.blogfa.com

سلام عزیز
امیدوارم حالت خوب باشه.
وب زیبایی داری.
مطالبت باحال بود.
حقیقت نیاز به کمک دارم.
تورو خدا بیا تو هم مثل بقیه بهم کمک کن.
خواهش میکنم...
منتظرم.[گل]

naz پنج‌شنبه 18 شهریور 1389 ساعت 02:48 ق.ظ http://www.deldadeh.blogsky.com

salam khobid webe zibay dari va hamchanin mataleba zibay khoshal misham behem sar bezani va nazare khodeto behem begi felan bay

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد