آنه !

آنه!

تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود.

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت، از تنهایی معصومانه دستهایت.

آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت، حقیقت زلال دریاچه نقره ای نهفته بود؟

آنه!

اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری تا در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی.

اینک ، آنه! شکفتن و سبز شدن در انتظار توست، در انتظار توست . . .



نظرات 1 + ارسال نظر
بی دار جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 06:08 ب.ظ http://bidaram.blogsky.com

سلام
چه نوستالژی لذیذی بود
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد